دسته
مطالب زیبای دوستام
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 94606
تعداد نوشته ها : 124
تعداد نظرات : 61
Rss
طراح قالب
محمد علي گل کار

وای چقدر دلم می خواد این رضا تنها رو بکشم

کاشکی اجازه میگرفتی بعد کپی میکردی

نمی بخشمت!!!!!

کی می تونه کمکم کنه؟

 

 

پنج شنبه بیست و ششم 10 1387
 

موازی

پسرک پرید لبه‌ی جوی آب و سعی کرد تعادلش را حفظ کند و شروع کرد به راه‌رفتن. دخترک اما لبه‌ی دیگر جوی آب را انتخاب کرد؛ دوست نداشت پشت سر پسر باشد. فکر کرد اینجوری همیشه کنار هم هستند.

سرش را که بلند کرد، انتهای جوی آب در آن خیابان طویل درست پیدا نبود اما، یک چیز کاملاً مشخص بود؛ آنها موازی همدیگر می ‌رفتند، با فاصله یک جوی آب از هم. رسیدنی در کار نبود، حتی تا قیامت!


دسته ها :
چهارشنبه بیست و پنجم 10 1387

موزو انشا : عزدواج!

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید. من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من

دسته ها :
سه شنبه بیست و چهارم 10 1387

در تنگنای غم ویران کننده ی همیشگی ام

در نوشته های برجا مانده بی کسی ام

در نیستی های همیشه یکنواخت زندگی ام

فقط دنبال کسی میگشتم که برای من یک معنا داشت


آری کسی که من او را نه برای خودم بلکه برای دلم
به زبان می آورم

من خود از تنگنای بی کسی گذشته بودم ومیدانستم چیست این همه بی کسی
اما نتوانستم بر زبان بیاورم .
کسی نپرسید چرا؟برای چه ؟اما همه من را می شناختند

آری برای من چیزی جز غم نمی توانست معنای یک بی کسی را بیان کند.

این بی کسی نبود که مرا غمگین کرد بلکه غم بود که من رو بی کس کرد .

اما آنقدر بیکس شدم که نتوانستم حتی به غم بگویم :چرا ؟چرا؟چرا؟

با این همه از غم چیزی فهمیدم .چیزی که حتی عشق با آن عظمت نتوانست به من بفهماند و آن چیزی نبود جز فهمیدن ودرک کردن بی کسی .

آیا کسی داند چیست این بی کسی من؟
دسته ها :
سه شنبه بیست و چهارم 10 1387

همیشه بهم می گفتن چرا تو عشق نداری؟


چراعاشق کسی نیستی؟


بهم می گفتن عشق یعنی زندگی!


می گفتن اگه عاشق نشی یعنی زندگی نکردی!!!


ولی بهم نگفتن اگه اسیر یکی بشی دلت می سوزه


نگفتن اگه نگات کنه انگار تموم جونتو به آتیش می کشن...


بهم نگفتن اگه تموم روز ببینیش بازم دلتنگش می شی


بهم نگفتن اگه یه روزی بذاره بره...


اگه عاشق کس دیگه بشه...


اگه دوست نداشته باشه...


بهم نگفتن...


نگفتن که تو پشت سرش اشک می ریزی ولی اون بی اعتنا می ره


نگفتن تو دیوونش میشی ولی اون بی خیالت می شه...

 
دسته ها :
دوشنبه بیست و سوم 10 1387

 زندگی مثل یه شب بارونیه...

بعضی ها از پشت پنجره می بیننش...

بعضی ها از ترس خیس شدن از کنار بخاری تکون نمی خورن...

بعضی ها زیر اشکای آسمون میرن تا خیس بشن...چرا؟

 



بعضی ها هم خودشونو به خواب میزنن و فقط صداشو میشنون...

تو چی؟ تو بارون زندگیتو چطور دیدی؟

بنظرت کدومشون بیشتر لذت بردن؟

 

گالری عکس آسمان  

دسته ها :
يکشنبه بیست و دوم 10 1387

کلمات دلنشین فریاد کشیده نمی شوند،نجوا می شوند.

 

 دشمنانت را ببخش، این کارت نابودشان می کند.

 

 انسان های بزرگ بخل نمی ورزند، لجاجت نمی کنند و کینه به دل نمی گیرند.

 

 بهترین اندرزها آنهایی هستند که زندگی شده اند، نه سخنرانی.

 

 به یاد داشته باش که گاهی سکوت بهترین پاسخ است.

 

 ساده زندگی کن، سخاوتمندانه عشق بورز، عمیق توجه کن ومهربانانه سخن بگو .. 
دسته ها :
يکشنبه بیست و دوم 10 1387
 
خدا نگهدار , خدا نگهدار

رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !

رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو
که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...

تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی ...

تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری ...

و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ...

افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ... و حتی ساده مثل سادگی هایم !

من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ...

کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !

کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود ...

کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...

رفتی و گریه هایم را ندیدی ... و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که ...........

قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!!

که چرا تو از راه رسیدی و سرور تک تک این ترانه ها شدی ؟!!

ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی !

گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید !

ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود !

بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی !

اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود !

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !

به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !

تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !

قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !

قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !

خدانگهدار ... خدانگهدار ...

دسته ها :
جمعه بیستم 10 1387

عروسک پارچه ای می گوید : اگر خدا برای یک لحظه یادش می رفت که من یک عروسک پارچه ای هسنم و به من یک ذره زندگی می بخشید ، احتمالا"هر چه را که به فکرم می رسید بر زبان نمی آوردم ، اما به هر چه می گفتم فکر می کردم .

هر چیز را نه به خاطر قیمتش ، که به خاطر معنایش ارزش گذاری می کردم .

کم می خوابیدم و بیشتر به رویا فرو می رفتم ، چون می دانم هر دقیقه که چشمانمان را می بندیم ، شصت ثانیه نور را از دست می دهیم .

وقتی دیگران توقف می کردند ، راه می افتادم .وقتی دیگران در خواب بودند ، بیدار می شدم . وقتی دیگران حرف می زدند ، گوش می کردم .

اگر خدا یک ذره زندگی به من عطا می کرد ، ساده لباس می پوشیدم ، دمر جلوی آفتاب دراز می کشیدم ونه جسمم را که تنها روحم را عریان می کردم .

به بچه ها بال می دادم ، اما می گذاشتم خودشان پرواز را بیاموزند.

به سالخوردگان ، به سالخوردگان می آموختم که مرگ با پیری در نمی رسد ، بلکه با فراموشی می آید .

چقدر من از شما آدمها چیز آموخته ام ...

آموخته ام که همه مردم می خواهند بر فراز بلندیها و کوهها زندگی کنند ، بی آنکه بدانند خوشبختی واقعی در شیوه بالا رفتن از سربالایی نهفته است و نه رسیدن به آن .

آموخته ام که وقتی یک نوزاد تازه به دنیا آمده ، برای اولین بار انگشت پدرش رادر دست کوچکش می فشارد ، او را برای همیشه گرفتار می کند .

خدای من ، من اگر قلب داشتم ....

یک روز نمی گذاشتم بگذرد ، بی آنکه به مردم بگویم عشق زیباترین هدیه خداوند است .

من خیلی چیزهاست که از شما آدمها یاد گرفته ام ، اما در واقع اینها کمکی به من نمی کنند ، چرا که وقتی مرا در چمدان تنهاییم ، در یک گوشه بگذارند ، خواهم مرد .

گابریل گارسیا مارکز
 
دسته ها :
پنج شنبه نوزدهم 10 1387
انسانی خردمند است که وقتی میبیند مجبور است موقعیتی را ترک کند، این کار را بکند.!!!
دسته ها :
پنج شنبه نوزدهم 10 1387
از دیده سنگ خون چکاند غم تو
بیگانه و آشنا چه داند غم تو؟
دردت کشم و همه غمت نوش کنم
تا از پس من به کس نماند غم تو
دسته ها :
دوشنبه شانزدهم 10 1387
X