دسته
مطالب زیبای دوستام
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 94629
تعداد نوشته ها : 124
تعداد نظرات : 61
Rss
طراح قالب
محمد علي گل کار
 ده نکته برای زیبائی یک زن !!!



۱ - برای داشتن لب های جذاب کلام محبت آمیز به
زبان آورید

۲ - برای داشتن چشمان زیبا به زیبایی های مردم
و خوبیهای آنها توجه کنید

۳ - برای خوش اندام ماندن غذایتان را با
گرسنگان تقسیم کنید

۴ - برای داشتن موهای زیبا بگذارید کودکی هر
روز آن را نوازش کند

۵ ـ برای داشتن فرم مناسب در حالی راه بروید که
میدانید هرگز تنها نیستید

۶ - انسانها بیشتر از اشیا احتیاج به تعمیر نو
شدن احیا شدن مرمت شدن و
رهاشدن دارند هیچ وقت هیچ کدام را دور نریزید

۷ - به خاطر داشته باشید هرگاه به دست یاری
نیاز داشتید همیشه یکی در
انتهای دست خودتان پیدا میکنید

همین طور که سنتان بالا میرود شما متوجه
میشوید که ۲ دست دارید یکی برای
کمک به خودتان و یکی برای یاری دیگران

۸ - زیبایی یک زن به لباسهایی که میپوشدبه
صورتش و به مدل مویش بستگی
ندارد زیبایی یک زن در چشمانش پدیدار میشود
چرا که آنها دروازه های باز
قلبش هستند جایی که عشقش جای دارد

۹ - زیبایی یک زن در آرایشش نیست بلکه در
زیبایی واقعی روحش اوست ، مهم
این است که او مشتاقانه عشقش را نثار میکند

دسته ها :
دوشنبه سیم 10 1387

اینگونه خزانم را در عشق نهان کردم
من درد جدا بودن بر گور عیان کردم
افسوس نخواهم خوردافسانه نمی بافم
بر شانه هر بادی کاشانه نمی سازم
من زشت نمی گویم بر چهره معشوقم
اوخوب و وفادار ست من خسته و رنجورم

دسته ها :
يکشنبه بیست و نهم 10 1387
 هفت نصیحت مولانا



1. گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود)

2. باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

3. اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)

4. وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

5. متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)

6. بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )

7. اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه)


دسته ها :
يکشنبه بیست و نهم 10 1387
شیطان می خواست که خود را با عصر جدید تطبیق بدهد، تصمیم گرفت وسوسه‌های قدیمی و در انبار مانده‌اش را به حراج بگذارد. در روزنامه‌ای آگهی داد و تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت.



حراج جالبی بود: سنگ‌هایی برای لغزش در تقوا آینه‌هایی که آدم را مهم جلوه می‌داد عینک‌هایی که دیگران را بی‌اهمیت نشان می‌داد   روی دیوار اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب می‌کرد: خنجرهایی با تیغه‌های خمیده که آدم می‌توانست آن‌ها را در پشت دیگری فرو کند،  و ضبط صوت‌هایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می کرد.

شیطان رو به خریدارها فریاد می زد: "نگران قیمت نباشید! الان بردارید و هر وقت داشتید، پولش را بدهید."



یکی از مشتری‌ها در گوشه‌ای دو شیء بسیار فرسوده دید که هیچکس به آن‌ها توجه نمی‌کرد. اما خیلی گران بودند. تعجب کرد و خواست دلیل آن اختلاف فاحش را بفهمد.


شیطان خندید و پاسخ داد: "فرسودگی‌شان به خاطر این است که خیلی از آن ها استفاده کرده‌ام. اگر زیاد جلب توجه می کردند، مردم می‌فهمیدند چه طور در مقابل آن مراقب باشند.


با این حال قیمت شان کاملاً مناسب است. یکی شان "شک" است و آن یکی "عقدة حقارت". تمام وسوسه‌های دیگر فقط حرف می‌زنند، این دو وسوسه عمل می کنند."       
دسته ها :
شنبه بیست و هشتم 10 1387
میگن جواب یک دانشجوی دانشگاه واشینگتن به یک سؤال امتحان شیمی آنچنان جامع و کامل. بوده که توسط پروفسورش در شبکهء جهانی اینترنت پخش شده و دست به دست میگرده خوندنش سرگرم‌کننده است . 
 
پرسش: آیا جهنم اگزوترم (دفع‌کنندهء گرما) است یا اندوترم (جذب‌کنندهء گرما)؟ 
 
اکثر دانشجویان برای ارائهء پاسخ خود به قانون بویل-ماریوت متوسل شده بودند که می‌گوید حجم مقدار معینی از هر گاز در دمای ثابت، به طور معکوس با فشاری که بر آن گاز وارد می‌شود متناسب است. یا به عبارت ساده‌تر در یک سیستم بسته، حجم و فشار گازها با هم رابطهء مستقیم دارند. 
 
اما یکی از آنها چنین نوشت: 
 
اول باید بفهمیم که حجم جهنم چگونه در اثر گذشت زمان تغییر می‌کند. برای این کار احتیاج به تعداد ارواحی داریم که به جهنم فرستاده می‌شوند. گمان کنم همه قبول داشته باشیم که یک روح وقتی وارد جهنم شد، آن را دوباره ترک نمی‌کند. 
پس روشن است که تعداد ارواحی که جهنم را ترک می‌کنند برابر است با صفر. 
برای مشخص کردن تعداد ارواحی که به جهنم فرستاده می‌شوند، نگاهی به انواع و اقسام ادیان رایج در جهان می‌کنیم. بعضی از این ادیان می‌گویند اگر کسی از پیروان آنها نباشد، به جهنم می‌رود. از آن جایی که بیشتر از یک مذهب چنین عقیده‌ای را ترویج می‌کند، و هیچکس به بیشتر از یک مذهب باور ندارد، می‌توان استنباط کرد که همهء ارواح به جهنم فرستاده می‌شوند. 
با در نظر گرفتن آمار تولد نوزادان و مرگ و میر مردم در جهان متوجه می‌شویم که تعداد ارواح در جهنم مرتب بیشتر می‌شود. حالا می‌توانیم تغییر حجم در جهنم را بررسی کنیم: طبق قانون بویل-ماریوت باید تحت فشار و دمای ثابت با ورود هر روح به جهنم حجم آن افزایش بیابد. اینجا دو موقعیت ممکن وجود دارد: 
 
۱) اگر جهنم آهسته‌تر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدریج بالا خواهند رفت تا جهنم منفجر شود. 
۲) اگر جهنم سریعتر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدریج پایین خواهند آمد تا جهنم یخ بزند. 
 
اما راه‌حل نهایی را می‌توان در گفتهء همکلاسی من ترزا یافت که می‌گوید: «مگه جهنم یخ بزنه که با تو ازدواج کنم!» از آن جایی که تا امروز این افتخار نصیب من نشده است (و احتمالاً هرگز نخواهد شد)، نظریهء شمارهء ۲ اشتباه است: جهنم هرگز یخ نخواهد زد و اگزوترم است. 
 
تنها جوابی که نمرهء کامل را دریافت کرد، همین بود
 
دسته ها :
شنبه بیست و هشتم 10 1387
روز بهمن  از ماه بهمن روز خردورزی و پاسداری  از سودمندان هستی  جشن بهمنگان،  روز پدر ایرانی بر شما خجسته باد!
دسته ها :
جمعه بیست و هفتم 10 1387
 


اگر ماه بودم به هر جا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم

 

 اگر سنگ بودم به هر جا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم

 

 اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب باممان می نشستی

 

اگر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می شکستی، می شکستی
دسته ها :
جمعه بیست و هفتم 10 1387


سیر مرد سالاری از عهد بوق تا ابد!

طنز


حوالی سال 1230 ه.ش

مرد: دختره‌ خیر ندیده! تا نکشمت راحت نمیشم!
زن: آقا ، حالا یه غلطی کرد! شما بگذر. نامحرم که تو خونه مون نبوده. حالا یه بار بلند خندیده!
مرد: بلند خندیده؟! اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا میخواد بره بقالی ماست بخره! همش تقصیر توئه که درست تربیتش نکردی. نخیر نمیشه. باید بکشمش! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می‌بخشه!)
زن: آقا خدا سایه شما رو هیچوقت از سر ما کم نکنه.

نیم قرن بعد ، سال 1280

مرد: واسه من می‌خوای بری مدرسه درس بخونی؟! می‌کشمت تا برات درس عبرت بشه!
زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می‌گیره‌ها! شکر خورد. دیگه از این شکرها نمی‌خوره. قول میده!
زن: وای آقا تو رو خدا از خونش بگذرین. منو به جای اون بکشین! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می‌بخشه!)
زن: خدا شما رو تا ابد واسه ما نگه داره.

یک قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1330

مرد (بعد از گرفتن کمی زهر چشم و شکستن چند تا کاسه و کوزه!): چی؟! دانشسرا؟! دختره چشم سفید حالا می‌خوای بری دانشسرا؟! مردم از فردا نمیگن آقا رضا غیرتت کو؟!
زن: آقا ، تو رو خدا خودتونو کنترل کنین. خدای نکرده سکته می‌کنین! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می بخشه!)
زن: آقا الهی صد سال سایه تون بالای سر ما باشه.

حوالی سال 1360

فریاد مرد خونه تا هفت خونه اونطرف تر میرسه که: بله؟! میخواد بره سر کار؟! یعنی من دیگه انقدر بی غیرت و بدبخت شدم که دخترم بره سر کار ؟!
زن: حالا تو عصبانی نشو. دوستاش یادش دادن این حرفا رو! خدا تو رو برای ما حفظ کنه.

همین چند سال پیش ، سال 1380

مرد: کجا؟! می‌خوای با این مانتو آستین کوتاه و شلوارک (شلوار برمودا) بری بیرون؟! می‌کشمت! من ، تو رو ، می‌کشم! زن: ای آقا ، خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین!
مرد: من اینطوری نیستم! دختر ، لااقل یه کم اون شلوارو پایین‌تر بکش که زانوتو بپوشونه! نه ، نه ، نمی‌خواد! بدتر شد! همون بالا ببندیش بهتره!
زن: مرد خدا عمرت بده که درکش کردی!

چند سال بعد ، سال 1390

مرد: آخه خانم این چه وضعیه؟ روزی که اومدم خواستگاری گفتم نمیخوام زنم این ریختی لباس بپوشه ، گفتی دوره این امل بازیها تموم شده ، گفتم چشم! تمام خونه و املاکم رو هم که برای مهریه به نامت کردم. حق طلاق رو هم که ازم گرفتی. حالا میگی بشینم توی خونه بچه داری کنم؟!

زن: عزیزم مگه چه اشکالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق میگیری؟ تمام حقوقت هم که برای کرایه تاکسی و خرج ناهارت و مهدکودک بچه و بنزین و جریمه ماشین میره! حالا اگه بشینی توی خونه و از بچه نگهداری کنی هم خرجمون کم میشه هم بچه عقده ای نمیشه! آفرین عزیزم. من دارم با دوستام میرم باشگاه بولینگ! خدا سایه ات رو فعلا" روی سر ما نگه داره!

چند سال بعد ، سال 1400

دختر: چی؟! چی گفتی؟! دارم بهت میگم ، ماشین بی ماشین! همین که گفتم. من قرار دارم ماشینم می‌خوام. می‌خوای بری بیرون پیاده برو!
زن: دخترم ، حالا بابات یه غلطی کرد! تو اعصاب خودتو خراب نکن. (بالاخره با صحبتهای زن ، دختر خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و بابای گناهکارشو می‌بخشه!)
زن: عزیزم خدا نگهت داره که باباتو بخشیدی!

دو قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1430

زن: عزیزم تو که انقدر فسیل نبودی! مثلا" بین دوستات به روشنفکری معروفی. آخه چه اشکالی داره؟ اینهمه سال ما زنها بچه دار شدیم و به دنیا آوردیمشون ، حالا با این علم جدید و تکنولوژی پیشرفته چند وقتی هم شما مردها از این کارا بکنین! اصلا" مگه نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود کز زنی کم بود؟
مرد: پس لااقل بذار بیمارستان و جنس و اسم بچه رو خودم انتخاب کنم!
زن: دیگه پررو نشو هر چی هیچی بهت نمیگم!
نه ماه بعد وقتی مرد بچه بغل از بیمارستان به خونه میاد زن با عشوه میگه: مرد من ، یعنی سایه تو تا به دنیا آوردن چند تا بچه دیگه بالای سر ماست؟

آینده ای نه چندان دور ، سال 1450

چند تا مرد دور همدیگه نشستن و در حالی که سبزی پاک میکنن آهسته و در گوشی مشغول بحث هستن: آره... میگن هدف این جنبش بازگردوندن حق و حقوق ضایع شده مردهاست!

- حق با جمشیده... ببینین این زنها چقدر از ما سوء استفاده میکنن! تا وقتی خونه بابامون هستیم که باید آشپزی و بچه داری و خیاطی یاد بگیریم و توسری بخوریم! بعدشم بدون مشورت با ما زنمون میدن و زنمون هم استثمارمون میکنه!

- آره... خب داشتم می گفتم... اسم این جنبش سیبیلیسمه و اعلامیه هاش هر شب ........

در این هنگام به علت ورود خانم یکی از مردها ، بحث به زیاد بودن خاک و علف هرزه قاطی سبزی ها کشیده میشه!

زن: زود باشین تمومش کنین دیگه! درست تمیز کن! من نمیدونم این سایه لعنتی شما تا کی میخواد روی زندگی ما بمونه؟!

حوالی سال 1530 ه.ش

رادیوی سراسری ، موج تله پاتی (صدای یه خانم): با اعلام ساعت نه شب شما خانمهای عزیز را در جریان آخرین اخبار دنیا قرار میدهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس ، دقایقی قبل سایه آخرین نمونه بازمانده از جنس مرد از روی کره زمین محو شد! پس از پایان عمر این موجود از گونه مردها ، از این پس نام و تصویر این مخلوقات را فقط در وب پیج های تاریخی و باستان شناسی می توانید رویت نمایید. ساعت نه و پانزده دقیقه با خبرهای جدیدی در خدمت شما بانوان محترم خواهم بود. دینگ دینگ!




دسته ها :
پنج شنبه بیست و ششم 10 1387
 

دلم گرفته ، بگیرم دوای غم به کجا؟
گلایه ام ز که باید ، شکایتم به کجا؟
نگاه تار و ترم بین نمی زند ره خواب
نگر ز دل نگرانی رسیده ام به کجا؟
مصیبتی است مرا ، هست خصم جان فلکم
بگو دگر که رهایم از این ستم به کجا؟
سوار موج خیالم به نیمه شام سیه
مشوشم که به پایان، رساندم به کجا؟
چه جای شکوه ز گفتار غم به شعر
اگر به شعر نریزم حکایتم، به کجا
؟!

دسته ها :
پنج شنبه بیست و ششم 10 1387

وای چقدر دلم می خواد این رضا تنها رو بکشم

کاشکی اجازه میگرفتی بعد کپی میکردی

نمی بخشمت!!!!!

کی می تونه کمکم کنه؟

 

 

پنج شنبه بیست و ششم 10 1387
X