دسته
مطالب زیبای دوستام
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 102084
تعداد نوشته ها : 124
تعداد نظرات : 61
Rss
طراح قالب
محمد علي گل کار


راه و رسم عاشقی

من یک عمربه خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانسته اما رسوام نساخت و مرا مورد قضاوت قرارنداد!
هرچه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضرشد. اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم.
وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم ها و گوش هایم را بستم تا خدا را نبینم و صدایش را نشنوم.
من ازخـــدا گریختم بی خبرازآن که او با من و درمن بود !
می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواست بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها بلا ومصیبت ماندم.
ازهمه کس کمک خواستم اما هیچ کس فریادم را نشنید و یاریم نکرد.
با شرمندگی فریاد زدم :
خدایا اگرمرانجات دهی‌، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هرچه بگویی همان را انجام دهم !
درآن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باورکرد و مرا پذیرفت نمی دانم چگونه اما درکمترین مدت خدا نجاتم داد.
گفتم : خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت و لطف بی حد تورا جبران کنم ؟
گفت : هیچ. فقط عشقم را بپذیر و مرا باورکن و بدان درهمه حال درکنار تو هستم.
گفتم : خدایا عشقت را پذیرفتم و ازاین لحظه عاشقت هستم.
سپس بی آن که نظرخدارا بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگیم ادامه دادم. اوایل کارهرآن چه ازاومی خواستم فراهم می شد. اما ازدرون خوشحال نبودم !
نمی شد هم عاشق خدا شوم وهم به نظرات او بی توجه !
راه و روش خدا را نمی پسندیدم.
با آن چه او می گفت من به آرزوهای بزرگی که داشتم نمی رسیدم.
پس او را فراموش کردم تا راحت تر به آن چیزهایی که می خواهم برسم!
برای ساختن کاخ رویاییم از رهگذران کمک می خواستم.
آنان که خدارا می دیدند سری ازتاسف تکان می دادند و رد می شدند و آن ها که جزسنگ های طــلایی قصـــرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آن ها نیزبهره ای ببرند که همان ها در آخر کاراز پشت خنجرها زدند و رفتند!
همان گونه ازمن گریختند که من از صدای خدا و وجدانم!
نا امید ازهمه جا دوباره خدا را خواندم. کنارم حاضربود!
گفتم: دیدی بامن چه کردند؟!
آنان را به جزای اعمالشان برسان ...
گفت: تو خودت آن ها را به زندگیت فراخواندی!
ازکسانی کمک خواستی که محتاج تر از هرکسی به کمک بودند.
گفتم: مرا عفو کن. من تورا فراموش کردم و به غیرتو روی آوردم. اگردستم بگیری و بلندم کنی هرچه بگویی همان کنم.
بازهم خدا تنها کسی بود که حرف ها وسوگندهایم را باورکرد.
نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره روی پای خود ایستاده ام.
گفتم: خدایا چه کنم ؟
گفت: هیچ. فقط عشقم را بپذیر و مرا باورکن و بدان که همیشه درکنارت هستم.
گفتم: چرا اصرارداری تو را باورکنم و عشقت را بپذیرم؟!
گفت: اگر مرا باورکنی خودت را باورکردی اگرعشقم را بپذیری وجودت آکنده ازعشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که درجست وجوی آنی می رسی و دیگرنیازی نیست که خود را برای ساختن کاخ رویاهایت به زحمت بیاندازی! دیگرچیزی نیست که تو نیازمند آن باشی و به خاطرآن از من روی گردانی. وقتی مرا باورکردی حرف ها و وعده هایم را باورخواهی کرد!
وقتی عاشقم شدی و باورم کردی به آن چه می گویم عمل می کنی زیرا درستی آن ها را باورداری وسعادت خود را درآن ها می بینی!
بدان که من :
عشق مطلق، آرامش مطلق
و
نورمطلق هستم وازهرچیزی بی نیاز!

دسته ها :
پنج شنبه دهم 11 1387
 
زیر لب گفت: دوستت دارم.

تعجب کردم.با دقت نگاهش کردم.پیش خودم گفتم نکند عاشق شده!

پرسیدم:ببخشید . . . ! برای کی نامۀ فدایت شوم می نویسی؟!

گفت:برای آسمان.

گفتم:یعنی تو به آسمان گفتی دوستت دارم؟

گفت: آره،البته هر وقت دلم برای اشکهایش تنگ می شود.

گفتم:مگر آسمان برای تو گریه می کند؟

گفت:همیشه که نه.فقط وقتهایی که بهش می گویم دوستت دارم.

و بعد دوباره زیر لب به آسمان گفت:«دوستت دارم»

دیگر یواش یواش داشت از حرفهایش خنده ام می گرفت که یک دفعه آسمان شروع به باریدن کرد.خنده ام روی لب خشک شد.

گفتم:باورم نمی شود!

گفت:می بینی!آسمان هم از اینکه یک زمینی واقعا دوستش دارد خوشحال است و دارد اشک شوق می ریزد!

ماتم برده بود.

حواسم به کل پرت شده بود.همه اش به حرفهایش فکر می کردم که یک دفعه دیدم دارد به طرف ناودان خانۀ همسایه می رود.

گفتم:حالا کجا می روی؟

گفت:می روم گریه هایش را از نزدیک بشنوم.

ساکت و بی حرکت توی کوچه ایستاده بودم و به او که داشت دور و دورتر می شد نگاه می کردم.

دستهایم را از جیبهایم بیرون کشیدم و گونه های خیسم را پاک کردم.باران تمام تنم را هاشور می زد . . .
 
دسته ها :
چهارشنبه نهم 11 1387
 من نمیدانم فلسفه دوستی ما انسانها با یکدیگر چیست؟

شاید...!

ما انسانها با هم دوست میشویم تا یکدیگر را دررسیدن به کمال کمک کنیم.

با هم دوست میشویم تا طرف مقابلمان را شاد کنیم و خودمان هم نشاط را مزه مزه کنیم.

دوست میشویم تا تنهایی یکدیگر را فراری دهیم.

ما...

من نمیدانم فلسفه دوستی من و تو چیست؟

من مدام باید به نبودنت فکر کنم...!

تنهایی تمام وجودم را فرا گرفته...

دیگر نمیدانم شادی چه طعمی دارد.

من هر روزم را با تکرار عبارتهای مثبت شروع میکنم.

با این کار یک احساس خوبی در رگهایم وول میخورد.

اما...

فقط کافیست به خلاء نبودنت فکر کنم.

دیگر خبری از آن احساس خوشایند نیست که نیست.

لطفا فلسفه دوستی بین خودمان را برایم تعریف کن...لطفا.!

تو چه جوری میتوانی بدون من زندگی کنی؟!

تویی که میگفتی:" دوستت دارم "...

تویی که با مهربانی هایت به من خاطر نشان میکردی که برایت ارزش دارم.

حالا فلسفه این تنهایی و دلتنگی و ... چیست؟

این فقدان خواسته یا ناخواسته را برایم ترجمه کن.

شاید خمودگی دست از سرم بردارد.

من این شهر شلوغ غربت زده را نمیخواهم.

دارم با پرنده ها و درختان بیگانه میشوم.

این بیگانگی بزرگترین فاجعه زندگی من است.

(البته بعد از فاجعه کوچ کردن تو)

کاشکی دیر نشود...

کاشکی جنون دست از سر نوشته های من بردارد...کاشکی!

دلم برای سلام های خوش طعمت تنگ شده ، عزیز روزهای زندگی...

دلم برایت تنگ شده ، عزیزی که به من گفتن کلمه " دوستت دارم " را آموختی.

چرا مرا از این همه دلتنگی و تنهایی نجات نمیدهی؟

می بینی؟؟؟ سطز به سطز نوشته هایم رنگ دلتنگی به خود گرفته اند...

راستی ! این نوشته ها را هنوز هم میخوانی؟

اگر پاسخت مثبت است ، کاری کن که فلسفه دوستی زیباترین فلسفه زندگیمان بشود.
 

 

دسته ها :
سه شنبه هشتم 11 1387

ای سر چشمه ی محبت
ای عشق واقعی

چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است

چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری می شود

بگذار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دل نشین است

چه داشته ای که اینگونه مرا طلسم کرده ای

من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی

تو هوای دلم را با طراوت کردی

زمانی که با تو هستم به آسمان به بی کران پرواز می کنم

پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم 
دسته ها :
سه شنبه هشتم 11 1387

عاشقی؟؟؟؟



پس گوش کن !این رو بدون که یه عاشق هیچ موقع آبرو نداره .

بدون عاشق به امید عشقش زندست .

بدون یه عاشق،عاشق کشی بلد نیست .

بدون یه عاشق هرگز دروغ نمیگه مخصوصاً به عشقش .

بدون اگه به کسی دروغ گفتی یعنی اون رو کشتی .

اگه عشقت رو دوست داری هرگز به اون قول نده.

خجالت و غرور رو بذار کنار

اگه دوسش داری بهش بگو ،به ساده ترین شکلی که بلدی یا میدونی که میفهمه که دوسش داری

کسی می تواند به پای عشق بمیرد که پیش از آن در زندگی پیش چشمانش مرده باشد.

دسته ها :
دوشنبه هفتم 11 1387

سلام به همه

 

 مطلب پایین فقط برای اطلاع  شما دوستان عزیز بود. که بدونین  پنج شنبه چه خبره

 

پنج شنبه که میرم برای جشن ،بعد براتون عکسا یی رو که گرفتم با گزارشی از جشن رو میزنم 

 

پیروز باشید

دسته ها :
يکشنبه ششم 11 1387

سلام به همه دوستان

 

میدونین پنج شنبه کرمان چه خبره!!!!

10 بهمن توی کرمان مثل بعضی از شهر های ایران یه جشن بزرگه !

تا فردا وقت دارین بگین اگه نگفتین خودم میگم

پس تا بعد

دسته ها :
شنبه پنجم 11 1387
آموخته ام

انسان بزرگ در اندوه آن چه ندارد فرو نمی رود،بلکه از آن چه دارد لذت می برد.


آموخته ام

که اگر نمی توانم ستاره باشم،لزومی ندارد ابر باشم.



آموخته ام

که ایمان یعنی خواستن بدون انصراف و توکل بدون انقطاع.



آموخته ام

وظیفه سبب می شود تا کارها را به خوبی انجام دهم،اما عشق کمک می کند تا آن ها را به زیبایی انجام دهم.



آموخته ام

آینده مکانی نیست که به آن جا می روم بلکه جایی ست که خود آن را به وجود می آورم.



آموخته ام

همیشه آخرین کار من،بهترین کارم باشد،پس جا برای بهتر شدن همیشه باز است.



آموخته ام

زندگی فعلی من حاصل تمام انتخاب هایی است که داشته ام ولی این بدان معنی نیست که نمی توانم از خود تصویر جدیدی رسم کنم.


آموخته ام

هنگام مواجهه با کاری سخت،طوری عمل کنم که انگار شکست غیرممکن است.


آموخته ام

همیشه با باورهایم زندگی کنم و انگیزه هایم را شعله ور نگاه دارم.
  
دسته ها :
شنبه پنجم 11 1387
 اشک
با همه بی سرو سامانیم
باز به دنبال پریشانیم
طاقت فرسودگیم هیچ نیست
در پی ویران شدن آنیم
آمده ام تا تو نگاهم کنی
عاشق آن لحظه طوفانیم
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانیم
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیم
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیم
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه می دانیم؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیرزمانی است که بارانیم
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه یک صحبت طولانیم
 
دسته ها :
جمعه چهارم 11 1387
**چند نکته برای دوست داشتن**


اول : دوست داشتن زیادی ... حسودی میاره .... حسودی زیادی مشکل بوجود میاره ...

مشکلات زیادی امراض زیاد تری بوجود میآورد پس سعی کن هرکی رو به اندازه دوست داشته

باشی نه بیشتر



دوم:‌ اگر کسی رو آنقدر دوست داشتی که مجبور شدی بندازیش توی قفس ... واسش بهترین

قفس رو تهیه کن . نه کمترینش رو


سوم: اگر کسی خیلی دوستت دارد و هر کاری کردی بد دید ... و دیدش بجای خوب به بدی

کشیده شد فقط برایش دلیل قانع کننده نیار برایش عشقت رو بیار تا با عشقت به یقیین برسه


دسته ها :
پنج شنبه سوم 11 1387

چقدر سخته منتظره بهار باشی زمستون از راه برسه

چقدر سخته از دیدنش خوشحال بشی ولی اون ناراحت

چقدر سخته وقتی میبینیش فقط براش اشک بریزی

چقدر سخته دوسش داری ولی اون باور نکنه

چقدر سخته عاشق بشی ولی باور نکنی

چقدر سخته بخوای خودتو از تنهایی در بیاری ولی نتونی

چقدر سخته تو تنهایی اسیر بشی

چقدر سخته شبا براش اشک بریزی ولی باور نکنه

چقدر سخته از تنهایی اشک بریزی

چقدر سخته بخوای بگی دوسش داری ولی نتونی

چقدر سخته تو تنهایی خودت قدم بزنی

چقدر سخته تو تنهایت کسی مزاحم باشه

چقدر سخته دعا کنی ولی بدونی مستجاب نمیشه

چقدر سخته آخه چقدر .........
دسته ها :
پنج شنبه سوم 11 1387
X