دسته
مطالب زیبای دوستام
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 102074
تعداد نوشته ها : 124
تعداد نظرات : 61
Rss
طراح قالب
محمد علي گل کار
شعر از پابلو نرودا شاعر شیلیایی با ترجمه‌ی احمد شاملو:    

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

  

اگر سفر نکنی،

  

اگر کتابی نخوانی،

  

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،

  اگر از خودت قدردانی نکنی.  

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

  زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، 

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

    به آرامی آغاز به مردن می‌کنیاگر برده عادات خود شوی، 

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …

  اگر روزمرّگی را تغییر ندهی 

اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،

  

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

     تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش، و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند، 

دوری کنی . . .،

    تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگیت 

ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .

 -امروز زندگی را آغاز کن! 

امروز مخاطره کن!

  

امروز کاری کن!

 

نگذار که به آرامی بمیری!

  

شادی را فراموش نکن!

  

 

دسته ها :
جمعه بیست و دوم 9 1387
 

خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند

 

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست

 

سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد

 

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

 

عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم

 

بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم! دیگر مسلمانی بس است

 

در میان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده ی مردم شدم

 

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم

 

نیستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

 

بت پرستم،بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست

 

درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم

 

من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

 

قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!

 

من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن

 

من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غم خوار باش

 

من نمی گویم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

 

روزگارت باد شیرین! شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

 

آه! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود!!!

 

وای! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود

 

از درو دیوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد

 

خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان

 

اینهمه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی،کسی مجنون نشد

 

آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان

 

کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام

 

عشق از من دورو پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

 

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود

 

چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست

 

گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم

 

 

حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت:

 

"ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"

 

 

دسته ها :
پنج شنبه بیست و یکم 9 1387
 من از آن ابتدای آشنایی
شدم جادوی موج چشم هایت
تو رفتی و گذشتی مثل باران
و من دستی تکان دادم برایت
تو یادت نیست آنجا اولش بود
همان جایی که با هم دست دادیم
همان لحظه سپردم هستیم را
به شهر بی قرار دست هایت
تو رفتی باز هم مثل همیشه
من و یاد تو با هم گریه کردیم
تو ناچاری برای رفتن و من
همیشه تشنه شهد صدایت
شب و مهتاب و اشک و یاس و گلدان
همه با هم سلامت می رسانند
هوای آسمان دیده ابری ست
هوای کوچه غرق رد پایت
اگر می ماندی و تنها نبودم
عروس آرزو خوشبخت میشد
و فکرش را بکن چه لذتی داشت
شکفتن روی باغ شانه هایت
کتاب زندگی یک قصه دارد
و تو آن ماجرای بی نظیری
و حالا قصه من غصه تست
وشاید غصه من ماجرایت

 

دسته ها :
پنج شنبه بیست و یکم 9 1387
  باید تورو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی
باید تو رو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی
کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه

دلگیرم از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر می کنی
حس می کنم از راه دور
آخر یه شب این گریه ها سوی چشام می بره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره
باید تو رو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی
پیدات کنم حتی اگه پروازم پرپر کنی
محکم بگیرم دست تو احساسم باور کنی
باید تورو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
باید تو رو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی
دسته ها :
پنج شنبه بیست و یکم 9 1387

چرا وقتی پرواز را به من آموختی... سقوط را برایم معنا نکردی...؟

 چراوقتی بادسته گل مهرمیهمان قلبم شدی... از پژمرده شدن گلها برایم نگفتی...؟

چرا وقتی دست دردستم نهادی... از تنهایی آینده دستانم نگفتی...؟

چرا وقتی امیدم بودی... از روزهای نا امیدی برایم نگفتی...؟

چرا وقتی عشقم شدی... از مرگ قلبهای عاشق برایم نگفتی...؟

چرا وقتی کنارم بودی... از ساعات تلخ جدائی برایم نگفتی...؟

 تو نگفتی ونگفتی ونگفتی... ولی با رفتنت... تموم ناگفته ها را گفتی
دسته ها :
سه شنبه نوزدهم 9 1387
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموشی بود
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه ی خارمغیلان بودم
زنده می کرد مرا دم به دم امید وصال
ورنه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این می گفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

سعدی
دسته ها :
سه شنبه نوزدهم 9 1387

اینم وبلاگم هست که اطلاعات شهرمو به انگلیسی نوشتم

starsofkavir.blogfa.com

دسته ها :
دوشنبه هجدهم 9 1387

سلام

اول از همه خودمو معرفی میکنم:

رویا 24 سالم هست لیسانس ادبیات انگلیسی دارم و عاشق جهانگردی هستم برنامه هایی واسه آینده دارم و می خوام دور دنیا رو بگردم

عاشق کتابای پائولو هستم بیشتر مطالبم رو هم از کتاباش مینویسم.

من با دو از دوستام گروه ستاره های کویر هستیم به عنوان راهنمای تور هم کار میکنیم

راستی اهل کرمان هستم

اینا همش یه کم اطلاعات در مورد خودم بود امیدوارم که بتونم بیشتر بنویسم

تا بعد

 

دسته ها :
دوشنبه هجدهم 9 1387
X