و من می بینمش
اِستاده آن سو تر
بغل بگشوده من را سوی خود می خواند , اما
وای ازین بغضی که در سینه ست
نگاهم می کند , اما
نمی خواند مرا دیگر!
من در سکوتی سرد می مانم
برایش پاسخی؟؟ هرگز
غروری کور فرمان می دهد , خاموش
که این هم حکم تقدیرست
و اینک یک سلام و
کاشکی دستان پر مهری ,
تا که بفشارد
دو دست خالی من را
و دستانم, که انگشتان تنهای مرا در خویش , می کاود
نگاهش می دود تا پشت چشمانم
دو پلک بسته ام , در میزند , اما
نباید چشم بگشایم
که می ترسم , بلرزد قلب من
فرمان دهد , آغوش بگشایم
دوباره باز, می خواند مرا
این قلب مجنونم!
و می خواهد که پیوندی زنم من
این طناب الفت دیرینه را اکنون
درون سینه ام غوغاست
دلم می خواهد آغوش محبت را برویش , باز بگشایم
ببخشم , تا رها گردم من از دردی
که هر لحظه مرا رنجور می سازد
دلم پر می کشد تا او
دوباره , حس تاریکی مرا فریاد می آرد
ولی نه
او دلت را سخت آزرده ست
چه باید کرد؟
خدا می بخشد , اما من نمی بخشم!!!؟؟
با که این را می توانم گفت
دلم می خواست من را او بخواند
تا بگویم , دوستش دارم
بگویم , من دعا کردم بیاید بار دیگر
زیر باران های وحشی
بر عمود پنجره ، میان چشم من هنگامه ای سازد!
و من ، در زیر افسون تمام بارشش
یکریز گویم: دوستت دارم ! تو را ای بهترینِ بهترینِ من...
تا ببخشد او , ببخشم من
تا شروع دیگری باشد
ولی اکنون که او اینجاست
نمی خواند مرا
اینک کلام مهربانی بر زبان من , نمی آید
دلم می خواهد او باور کند , دیگر برایم نیست
اما هست
و می ترسم که از چشمانم , این را او بفهمد
چشم می بندم
نگاهش باز می کوبد , به پشت پلک های بسته ام
اما , نباید چشم بگشایم
دلم می خواهد او باور کند بغض مرا دیگر
و او باید بفهمد , خاطرم را سخت آزردست
و نور روشنی , در من به نجوا باز می گوید
ولی آخر تو هم ای خوب , بد کردی
و او را هم تو آزردی
نمی دانم
ولی حالا که من بخشیده ام
باید بفهمد او , که او را سخت می خواهم
و من این هدیه را , آسان نخواهم داد
به کام لحظه هایم , طعم باران اوج می گیرد
و می سازد همین اوقات زیبا را
همین ای کاش های بی تمنا را
و ای کاش و هزاران آه در پی
اگر یک بار دیگر
او بخواند این من خاموش را
و آغوش محبت را به رویم , باز بگشاید
سلام و دست و لبخندی...
خدا داند همان دم
در کنارش من رها می گشتم از بودن
برای آخرین تصویرِ چشمانم, نگاهش را
فقط یک لحظه او را و دیگر هیچ ...
آه ازین بازی نازیبای بی فرجام
میان بودن و نابودنِ یک فرصت دیگر
در آن هنگامه من
باشم و یا نه, مسئله اینست