شب شد و پلک می خزد به روی روزن نگاه
نشسته در دو گوش من، صدای پای شامگاه
بیا کجا نشسته ای؟ نشان بده تو راه را
که من دوباره گم شدم در این مسیر راه راه
چرا تکان نمی دهد، سکون سینه ی مرا
نه گریه های بی صدا، نه خنده های قاه قاه
تو در هجوم واژه ها، چو شعر ناسروده ای
و در ردیف شعر من، خزیده ای درون آه
که گفته بود بی گتاه، نمی رود به روی دار
به روی چوبه ها ببین، هزار مرد بی گناه
چه جنگ نابرابری، میان تو و قلب من
بیا و فرصتی بده، به این اسیر بی سپاه
مسیر گنگ زندگی، نشسته در سیاهی است
تو آفتاب روشنی، در این شب بدون ماه
فواد توحیدی