دسته
مطالب زیبای دوستام
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 92887
تعداد نوشته ها : 124
تعداد نظرات : 61
Rss
طراح قالب
محمد علي گل کار
عید همه مبارک
دسته ها :
پنج شنبه بیست و دوم 12 1387

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا مسجد بخواند.


لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.


یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))


از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند. مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم)) .



مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد: من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم. وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا مسجد مطمئن ساختم.


دسته ها :
پنج شنبه بیست و دوم 12 1387

خداوند به فرشتگان عقل داد، بدون شهوت !

حیوانات را شهوت داد، بدون عقل !

انسان را شهوت داد با عقل !

هر انسانی که عقلش به شهوتش غلبه کند از فرشتگان بهتر است و هر انسانی که شهوتش بر عقلش غلبه کند بدتر از حیوان است !
.
.
.
.

یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش

کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه

که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه

کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی

میدیم عمل کنیم , یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند

روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره ,

یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو

نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم.

.
.
.
.
.

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،

می خواهم بدانم،

دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟!!!

دسته ها :
چهارشنبه بیست و یکم 12 1387
 

بعضی‌ها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،

بعضی‌ها شعرشان کهنه است، فکرشان نو،

بعضی‌ها شعرشان نو است، فکرشان کهنه،

بعضی‌ها یک عمر زندگی می‌کنند برای رسیدن به زندگی،

بعضی‌ها زمین‌ها را از خدا مجانی می‌گیرند و به بندگان خدا گران می‌فروشند.

بعضی‌ها حمال کتابند،

بعضی‌ها بقال کتابند،

بعضی‌ها انباردارکتابند،

بعضی‌ها کلکسیونر کتابند.

بعضی‌ها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان،

بعضی‌ها اصلا‏ قیمتی ندارند،

بعضی‌ها به درد آلبوم می‌خورند،

بعضی‌ها را باید قاب گرفت،

بعضی‌ها را باید بایگانی کرد،

بعضی‌ها را باید به آب انداخت،

بعضی‌ها هزار لایه دارند

بعضی‌ها ارزششان به حساب بانکی‌شان است،

بعضی‌ها همرنگ جماعت می‌شوند ولی همفکر جماعت نه،

بعضی‌ها را همیشه در بانک‌ها می‌بینی یا در بنگاه‌ها.

بعضی‌ها در حسرت پول همیشه مریضند،

بعضی‌ها برای حفظ پول همیشه بی‌خوابند،

بعضی‌ها برای دیدن پول همیشه می‌خوابند،

بعضی‌ها برای پول همه کاره می‌شوند.

بعضی‌ها نان نامشان را می‌خورند،

بعضی‌ها نان جوانیشان را میخورند،

بعضی‌ها نان موی سفیدشان را میخورند،

بعضی‌ها نان پدرانشان را میخورند،

بعضی‌ها نان خشک و خالی میخورند،

بعضی‌ها اصلا نان نمیخورند،

بعضی‌ها با گلها صحبت می‌کنند،

بعضی‌ها با ستاره‌ها رابطه دارند.

بعضی ها صدای آب را ترجمه می‌کنند.

بعضی ها صدای ملائک را می‌شنوند.

بعضی ها صدای دل خود را هم نمی‌شنوند.

بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمی‌دهند.

بعضی ها در تلاشند که بی‌تفاوت باشند.

بعضی ها فکر می‌کنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست.

بعضی ها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست.

بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود می‌دانند.

بعضی ها فکر میکنند پول مغز می‌آورد و بی پولی بی مغزی.

بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر می‌کشند.

بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه می‌گیرند.

بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمی‌کشند.

بعضی ها یک درجه تند زندگی می‌کنند، بعضی‌ها یک درجه کند.

هیچکس بی‌درجه نیست.

بعضی ها حتی در تابستان هم سرما می‌خورند.

بعضی ها در تمام زندگی‌شان نقش بازی می‌کنند.

بعضی از آدمها فاصلة پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.

بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر،

بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی.

بعضی ها به پز میگویند پرستیژ.

بعضی ها خیلی جور های مختلف هستند .

 آیا شما هم از این بعضی ها هستید?   
دسته ها :
سه شنبه بیستم 12 1387
 عشق من


ای تن تبدار مرا چون نفس
عشق مرا دور کن از هر هوس
از هم آلودگی ام پاک کن
شعلۀ سرگشته در افلاک کن
عمر ،زمان است زمانی دراز
ثانیه و لحظه در آن یکه تاز
یک نفس از آن همه تقدیر ماست
با نفسی هستی آدم فناست

عشق من آغوش به من باز کن
زندگی جان من آغاز کن
جان شو و پرواز کن ای هم سخن
با تن فرسوده چه خواهی شدن ؟
ای که چو جان با دل من زیستی
نیستم آن لحظه که تو نیستی

بی تو فرو ماندۀ هر مکتبم
روز فراموش شده در شبم
بی تو من و یک دل بی همزبان
مرده ای اما ،به صف زندگان

آتش عشق تو فروزنده باد
شعله ور و سرکش و سوزنده باد
نقش در آیینۀ جانم ببند
راه شک از سر نهنم ببند
در تف خورشید پناهم بده
سینۀسوزنده زآهم بده
نور خود از ذرۀ جانم مگیر
روشنی از روح و روانم مگیر
مستی من مستی انگور نیست
مست شدن با می انگور چیست ؟!
جام من از شعله تو پر کرده ای
سوختنی جان من آورده ای

قلب من آرامش من را مخواه
شعله گرایی کن و تن را مخواه
کشمکش جان و تنم بهر چیست ؟
حسرت بر پیرهنم بهر چیست ؟
بهر چه در خویشتن آشفته ام ؟
بی خبر از خویش چرا خفته ام ؟

خواب ز شبگردی عاشق جداست
عاشقی و خواب چه نا آشناست
دیدۀ عشقم نگزیده ست خواب
اهل خراباتم و هر شب خراب
تشنه و در بند سرابیم ما
ذات تو آباد ، خرابیم ما

 

دسته ها :
دوشنبه نوزدهم 12 1387

پادشاهی که بر یک کشور بزرگ حکومت می‌کرد ، باز هم از زندگی خود راضی نبود . اما خود نیز علت را نمی‌دانست . روزی پادشاه در کاخ قدم می‌زد . هنگامی که از آشپزخانه عبور می‌کرد ، صدای ترانه‌ای را شنید .

 

          به دنبال صدا ، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می‌شد . پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید : چرا این‌قدر شاد هستی ؟ آشپز جواب داد : قربان ، من فقط یک آشپز هستم ، تلاش می‌کنم تا همسر و بچه‌ام را شاد کنم ، ما خانه‌ای حصیری تهیه کرده‌ایم و به اندازه‌ی کافی خوراک و پوشاک داریم ، بدین سبب من راضی و خوشحال هستم

 

پس از شنیدن سخن آشپز ، پادشاه با نخست‌وزیر در این مورد صحبت کرد . نخست‌وزیر به پادشاه گفت : قربان ، این آشپز هنوز عضو گروه ۹۹ نیست . اگر او به این گروه نپیوندد ، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است . پادشاه با تعجب پرسید : گروه ۹۹ چیست ؟

           نخست‌وزیر جواب داد : اگر می‌خواهید بدانید که گروه ۹۹ چیست ، باید کاری انجام دهید ، یک کیسه با ۹۹ سکه‌ی طلا جلوی در خانه‌ی آشپز بگذارید ، به زودی خواهید فهمید که گروه ۹۹ چیست

پادشاه بر اساس حرف‌های نخست‌وزیر فرمان داد یک کیسه با ۹۹ سکه‌ی طلا را جلوی در خانه‌ی آشپز قرار دهند .

  

          آشپز پس از انجام کارها به خانه بازگشت و جلوی در کیسه را دید . با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد . با دیدن سکه‌های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت . آشپز سکه‌های طلایی را روی میز گذاشت و آن‌ها را شمرد . ۹۹ سکه ؟ آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است . بارها طلاها را شمرد . ولی واقعا ۹۹ سکه بود . او تعجب کرد که چرا تنها ۹۹ سکه است و ۱۰۰ سکه نیست . فکر کرد که یک سکه‌ی دیگر کجاست ؟

 

شروع به جستجوی سکه‌ی صدم کرد . اتاق‌ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد . اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد . آشپز بسیار دل‌شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه‌ی طلایی دیگر به دست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یک صد سکه‌ی طلا برساند.

 

          آن شب تا دیروقت کار کرد . به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا او را بیدار نکرده‌اند . آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی‌خواند . او فقط تا حد توان کار می‌کرد . پادشاه نمی‌دانست که چرا این کیسه چنین بلایی بر سر آشپز آورده است و علت را از نخست‌وزیر پرسید

 

نخست‌وزیر جواب داد : قربان ، حالا این آشپز رسما به عضویت گروه ۹۹ درآمده است . اعضای گروه ۹۹ چنین افرادی هستند ، آنان زیاد دارند اما راضی نیستند ، تا آخرین حد توان کار می‌کنند تا بیشتر به دست آورند ، می‌خواهند هر چه زودتر یک‌صد سکه را از آن خود کنند و این علت اصلی نگرانی‌ها و دردهای آن‌هاست . آن‌ها به همین سادگی شادی و رضایت را از دست می‌دهند و اعضای گروه ۹۹ نامیده می‌شوند

 "موفقیت" بدست آوردن چیزی است که دوست داریم و "خوشبختی" دوست داشتن چیزی است که بدست آورده ایم
دسته ها :
يکشنبه هجدهم 12 1387

قمریان خوش خبرند

کاش بر طاقچه ی خانه ی ما لانه کنند

فواد توحیدی

دسته ها :
شنبه هفدهم 12 1387

شب شد و پلک می خزد به روی روزن نگاه

 

نشسته در دو گوش من، صدای پای شامگاه

  

 بیا کجا نشسته ای؟ نشان بده تو راه را

 

که من دوباره گم شدم در این مسیر راه راه

  

چرا تکان نمی دهد، سکون سینه ی مرا

 

نه گریه های بی صدا، نه خنده های قاه قاه

  

تو در هجوم واژه ها، چو شعر ناسروده ای

 

و در ردیف شعر من، خزیده ای درون آه

  

که گفته بود بی گتاه، نمی رود به روی دار

 

به روی چوبه ها ببین، هزار مرد بی گناه

  

چه جنگ نابرابری، میان تو و قلب من

 

بیا و فرصتی بده، به این اسیر بی سپاه

  

مسیر گنگ زندگی، نشسته در سیاهی است

 

تو آفتاب روشنی، در این شب بدون ماه

  فواد توحیدی
دسته ها :
چهارشنبه جهاردهم 12 1387
دخترک گفت : کجا ؟

وقتی کسی منتظر تو نیست ، آرام گام بردار ..

ــ مرد گفت : میروم آن دوردست ها ! شاید آنجا کسی منتظر باشد ...


اشک در چشمان دخترک حلقه زد ..

نرو !!! این فقط یک رویاست ..

ــ باید رفت ؛ شاید پی یک رویا ..

مرد چشمهایش را بست و رو به افق رفت ..

آنشب دخترک در رویایش خواب پروانه ای را دید

.. پروانه ای که درون پیله اش بال بال میزد ..

و مرد در رویاهایش خواب کسی را دید ،

کسی که همیشه منتظرش بود ..

ولی هرگز او را ندید !!!!
 ای رویای من پس کجایی؟!!!
دسته ها :
دوشنبه دوازدهم 12 1387
عاشق شو،وگرنه کار جهان روزی به پایان می رسد.
متعلق عشق مهم نیست، مهم آن است که گل عشق در تو بشکفد.
بگذار عشق خاصیت تو باشد.
به خورشید و ماه و ستارگان عشق بورز.
به آدمها و حیوانات و پرندگان عشق بورز.
وجود خود را به عشق تبدیل کن و بگذار همه ی هستی محبوب تو باشد.
هنگامی که عشق تو چتر خویش را بر همه چیز و همه کس می گسترد،
هنگامی که عشق تو مرز نمی شناسد،
هنگامی که عشق تو در هیچ قفسی گرفتار نمی آید،
هنگامی که عشق تو قید و شرط نمی شناسد،
هنگامی که عشق ، به نحوه ی بودن تو در هستی تبدیل می شود،
آن گاه عشق تو، نیایش مدام توست.
آن گاه عشق تو، مراقبه ی ژرف توست.
آن گاه عشق تو،تو را آزاد می کند.
تنها عشق است که می رهاند.
عشق آزادیست.
دسته ها :
يکشنبه یازدهم 12 1387
 زندگی مانند دیواره های کوه می ماند،و سرنوشت فریادی است که هر یک از ما می کشد.آن چه انجام می دهیم،تا قلب خداوند بالا می رود،و به همان شکل به طرف ما بر می گردد. به قول مولانا " این جهان کوه است و فعل ما ندا        سوی ما آید ندا ها را صدا" بر گرفته از کتاب  مکتوب پائولو کوئلیو 

 

دسته ها :
يکشنبه چهارم 12 1387
X